مقدمه:
زندگي معجون عجيبي است از غم و شادي ، رنج و راحتي ، يأس و اميد و صدها مفهوم متضاد ديگر و انسان موجودي است دو بعدي ، محکوم قوانين دو عالم ماده و معني ، دنيا با زرق و برق هاي فريبنده اش آدمي را به خود مشغول مي سازد. اکثر آدميان مجذوب لذت هاي زودگذر دنيا مي شوند و در دام غفلت و فراموشي گرفتار مي آيند. چنان سرگرم توقفگاه چند روزي مي شوند که سراي ابدي و جاودانه ي خويش را از ياد مي برند. و چون شهوات پست دنيوي ، با هدف حکيمانه ي خلقت سازگار نيست. لذت جويان ، هوا پرست ، هرگز به کام دل خويش نمي رسند چرا که هماره ياد سهمگين حقيقت تلخي (براي آنان) بنام مرگ ، عيش و آسايش خيالي آن ها را بر هم مي زند و اضطراب و دلهره ي عميقي بر زندگيشان مستولي مي سازد. مرگ ، تنها حقيقت عيني است که بشر ظلوم و جهول با تمام استعدادي که در توجيهه و تفسير و تکذيب حقيقت ها بر طبق اميال نفساني خود دارد هرگز نتوانسته است آن را تکذيب نمايد. ...